بهترزيستن
اگرپندخردمندان به شيريني نياموزي......فلك اين پندباتلخي بياموزدتوراروزي
چشمانش پر بود از نگرانی و ترس شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : آني استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند میكنند و سر هم داد میكشند؟ چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 14:7 :: نويسنده : آني ” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 14:11 :: نويسنده : آني پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم… یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, :: 13:12 :: نويسنده : آني پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 14:2 :: نويسنده : آني نفرين به عشق وعاشقي نفرين به بخت وسرنوشت به اون نگاه كه عشقتو توسرنوشت من نوشت نفرين به من،نفرين به تو نفرين به عشق منوتو به ساده بودن منو به اون دل سياه تو دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : آني مي توان باتوگذشت ازشب سرد غزل ازچراغاني گل هاي شقايق درباد مي شودباتوپرازحادثه بود باتوسرشارشدازعطرخوش يك آواز باتولبريزشدازروشني يك پرواز مي شودباتوبه غم هاخنديد وبه آغازگل سرخ رسيد اي صميمي ترازاحساس قناري درباد اي رهاترازموج مي شودباتوبه پروازرسيد آب راهم حس كرد وغزل رافهميد ودرون يك برگ خالق آيينه هاراهم ديد باتوازعشق نگفتم اما مي شودباتوبه سرشارترين لحظه روييدن يك عشق رسيد دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : آني دريك هواي طوفاني كشتي جنگي كه وظيفه آموزش نظامي سربازان را به عهده داشت،درحال رزمايش بود.بانزديك شدن شب ووجودهواي مه آلود،ديدكمي براي ناخداوجودداشت،ازاين روناخدابراي كنترل همه فعاليت هابه شخصه درعرشه كشتي حضورداشت. پاسي ازشب گذشته بودكه ديده بان كشتي به فرمانده گزارش داد:«نوري درسمت چپ،جلوي كشتي به چشم مي خورد!» ناخدافريادزد:«آيانورثابت است يابه طرف عقب حركت مي كند؟» ديده بان جواب داد:«ثابت است.»(كه به اين مفهوم بود:درمسيري به آن برخوردخواهدكرد!) ناخدابه مأمورارسال علائم دستورداد:«به آن كشتي علامت بده كه روبه روي هم هستيم ،توصيه مي كنم بيست درجه تغييرمسيربدهند.» جواب علامت اين بود:«شمابايدبيست درجه تغييرمسيربدهيد.» ناخدابالحن عصباني گفت:«علامت بده كه من ناخداي اين كشتي نظامي هستم.تامجبوربه شليك توپ نشده ام،براي آخرين باردستورمي دهم بيست درجه تغييرمسيربدهيد!» پاسخ آمد:«من هم فانوس دريايي هستم،تاكشتي شماتوسط صخره ها تبديل به چوب كبريت نشده،بيست درجه تغييرمسيربدهيد!» یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : آني
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد . او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمی دانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟ پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم . پدر با عصبانیت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا . پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ) عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سوال کنم؟ پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ،وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند. هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.
یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : آني به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهرهای کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی، از سربازان خود جدا افتاد. یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 13:35 :: نويسنده : آني روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : آني در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود... ادامه مطلب ... یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : آني
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : آني شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : آني
در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : آني پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|